زندگی کاغذی
دانشجوی کارشناسی ارشد مهندسی هستم. و اسمم دخترکاغذیه. :)
قبلا در میهن بلاگ، وبلاگ داشتم و بعد از بسته شدنش اومدم اینجا (شاید قدیمیای میهن بلاگ منو بشناسن).
اینجا از هر دری صحبت میکنم و از روزمرگی هام مینویسم و هرچی خوشم بیاد به اشتراک میگذارم.
دوست دارم بهتون حس خوبی منتقل کنم، و زمانی که در وبلاگم سپری میکنید، غم ها و ناراحتی هاتون رو فراموش کنید.
ممنونم که بهم سر میزنید ❤️🌱

زندگی کاغذی

یادداشت های یک دانشجوی مهندسی

تهران و سختی

دارم از سرکار برمیگردم. از 5 و نیم صبح بیدار بودم. تیلی خستم. صبحم دیر رسیدم سرکار و مدیرم بهم توپید.

انقدررررر صبحا و عصرا تهران شلوغه که آدم حس میکنه داره میترکه از این همه آدم. از بس از شهرستان آدم میریزه اینجا. واقعا میان تهران که چی؟ که خودشونو اسیر اجاره های وحشتناک و این دود و آلودگی کشنده کنن ؟

یه مسئله ام اینه که آدمای شهرستانی فرهنگ شون شبیه بافت شهر نیست. میان اینجا هم بقیه رو اذیت میکنن هم خودشون اذیت میشن. مثلا همسایه هایی که از شهرستان میان تو آپارتمانای تهران، نمیتونن جلوی بچه هاشون رو بگیرن که بدو بدو نکنن یا داد نزنن. معمولا مهمون زیاد دارن. یا مثلا اینجا میان ازدواج کنن، اون اختلاف فرهنگ باعث مشکل خوردن تو زندگی شون میشه....

خلاصه که این قصه سر دراز دارد. من اگر بچه شهرستان بودم خودمو اسیر تهران نمیکردم...

خواب طلایی و کار

حدود دو هفته اس دارم میرم سرکار

دارم از خواب و خستگی میمیرم. وقتی که بتونم گیر بیارم و بخوابم برام شده مثل طلا... پشت درد و کمردردهم به کمبود خواب اضافه شده. از طرفی هم کار کردن تو محیط مختلط رو چندان دوست ندارم و برام سخته. آدم راحت نیست. شبا حدودای 10_11 عین جنازه میفتم یه گوشه و خوابم میبره ناخود آگاه. استرس کارای نکردمو دارم. خدایی روزی 9/5 ساعت کار خیلیه.

اما ازین که کار میکنم و یه حقوقی قراره ان شاالله بگیرم، حالم بهتره. هر چند حقوق کارمندی به هیچ جا نمیرسه اما بالأخره از اینکه آویزون ننه بابام باشم بهتره. همچنین یه مقدار کار یاد میگیرم و ازین جهت که تجربه پیدا میکنم برام بهتر میشه.

دلم میخواد الان تعطیل شیم و راحت بخوابم 😴

توکل به خدا